معنی جزیره مثلثی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
مثلثی. [م ُ ث َل ْ ل َ] (حامص) مثلث بودن. || (ص نسبی) همچون مثلث خوشبوی و عطرآمیز:
کرده به صدر کعبه در بهر مشام عرشیان
خاک درت مثلثی دخمه ٔ چرخ مجمری.
خاقانی.
و رجوع به مُثَلَّث (معنی هفتم) شود.
شاه مثلثی
شاه مثلثی. [هَِ م ُ ث َل ْ ل َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) یعنی آفتاب. (شرفنامه ٔ منیری) (از برهان قاطع):
تخت تو در مربعی عرشی و کعبه ای کند
شاه مثلثی از آن کاختر چرخ اخضری.
خاقانی.
رجوع به شاه مثلث بروج شود.
عربی به فارسی
سه گوشه , دارای سه زاویه , بشکل مثلث
فرهنگ واژههای فارسی سره
لچکی
کلمات بیگانه به فارسی
لچکی
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
لخلخه
فرهنگ معین
(جَ رِ) [ع. جزیره] (اِ.) آبخوست، قطعه زمینی که گرداگرد آن را آب فرا گرفته باشد. ج. جزایر.
فرهنگ عمید
قطعهزمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آداک، اداک، آدک، آبخو، آبخوست، جَز،
معادل ابجد
1305